رد نشو از میان قبرستان، مردهها را تو بیقرار نکن
چادرت را به روی خاک نکش، روحشان را جریحه دار نکن
از قدمهای نرم تو بر خاک، تنشان توی قبر میلرزد
دست بر سنگها نزن بانو! به تب و لرزشان دچار نکن
عطر تو بوی زندگی دارد خطر جان گرفتگی دارد
مردهها خوابشان زمستانی است، زودتر از خدا، بهار نکن
دلبری را به بید یاد نده، گوشة زلف را به باد نده
جان من! جان من به مو بند است قبض روح مرا دوبار نکن
عینک دودیت پر از معناست، چهرهات با خسوف هم زیباست
پشت آن تاج گل نشو پنهان، ماه من! با گل استتار نکن
ظرف حلوا به دست میآیم، چای و خرما به دست میآیم
روح دیدی مگر که جا خوردی؟ روح من! از خودت فرار نکن
به خودش هی امید داده کسی، روبروی تو ایستاده کسی
به سلامش بیا جواب بده، مرد را پیش مرده خوار نکن
باز کن لب که وقت خیرات است ذکر، شادی روح اموات است
زندگان هم نگاهشان به تو است، شکر و قند احتکار نکن
در نگاهت غرور میبینم اینقدر بد نباش شیرینم!
سوی فرهاد هم نگاهی کن خسروان را فقط شکار نکن
دل به چشم تو باختم اما، با غرور تو ساختم اما
آه مظلوم دردسر دارد سر این یک قلم قمار نکن
روز من هم شبی به سر برسد، صبح شاید به تو خبر برسد
تا توانی دلی بدست آور اعتمادی به روزگار نکن
شعرِ بر روی سنگ را دیدی؟ قبر کن با کلنگ را دیدی؟
چشم روشن! دو روز دنیا را پیش چشمم بیا و تار نکن
گوشة ابرو که با چشمت تبانی میکند
این دل خاموش را آتش فشانی میکند
عاشقت نصف جهان هستند، اما آخرش
لهجهات آن نصفه را هم اصفهانی میکند
چای را بی پولکی خوردن صفا دارد، اگر
حبه قندی مثل تو شیرین زبانی میکند
گاه میخواهد قلم در شعر تصویرت کند
عفو کن او را اگر گاهی جوانی میکند
روی زردی دارم اما کس نمیداند درست
آنچه با من عطر شالی ارغوانی میکند
عاشق چشمت شدم، فرقی ندارد بعد از این
مهربانی میکند، نامهربانی میکند
ماه من! شعرم زمینی بود اما آخرش
عشق تو یک روز ما را آسمانی میکند
1- در نهایت، مرگ به سراغ شما نیز خواهد آمد و رونق و شکوه دوران شما نیز به پایان خواهد رسید.
2- محنت و سختی، جغد شوم ویرانگری است که به ما بسنده نمیکند، شما را نیز خانهخراب خواهدکرد.
3- مرگ که نابودکنندة خاص و عام است، روزی شما را نیز نابود خواهدکرد.
4- وقتی که عدل و انصافِ انسانهای عادل در جهان باقی نماند، ظلم و ستمِ ظالمان نیز یقیناً از بین رفتنی است.
5- وقتی که بانگ و خروش انسانهای شجاع، گذشت و رفت؛ این صدای گوشخراشِ شما انسانهای پست نیز یقیناً خواهدگذشت.
6- مرگ همچون بادی است که شمع وجود انسانها را خاموش میکند؛ این باد اجل، شما را نیز نابود خواهدکرد.
7- انسانهای زیادی به کاروانسرای دنیا آمدهاند و رفتهاند، شما نیز ناگزیر از این دنیا خواهید رفت.
8- ای کسانی که به بخت خود افتخار میکنید؛ این بخت و اقبال فرخندة شما نیز روزی به پایان خواهد رسید.
9- از صبر و تحمّل، سپری در برابر تیرهایِ ظلم و ستمتان میسازیم تا اینکه دورة سلطه و قدرت شما نیز به پایان برسد.
10- ای کسانی که مردم را به دست حاکمان گرگصفت سپردهاید؛ این ستمگری شما نیز روزی به پایان خواهد رسید.
می روی زود، عمر من شده ای؛ دیر و کم مثل برف میآیی
چقَدَر ناز میکشم تا تو، یک دو جمله به حرف میآیی
نه تو را میشود نزد فریاد، نه تو را با بقیه قسمت کرد
بیسبب نیست مثل هر رازی تو به چشمم شگرف میآیی
هر زنی کوزهای ست بر دوشش، میبرد پای چشمة تقدیر
قسمت این است عاشقت بشوم، سنگی و سمت ظرف میآیی!
بی تو هرچند سخت میگذرد این زمستان سرد و طولانی
دیر یا زود مطمئن هستم ناگهان مثل برف میآیی
میپرد باز پلک پنجره ام، خانه چشم انتظار مهمان است
بوسه و بغض و اشک و دلتنگی… تو بگو کی به صرف میآیی؟
سفر، بهانة عاشقهاست برای دور شدن گاهی
همیشه فاصله هم بد نیست، کمی صبور شدن گاهی…
میان بیشة این نزدیک، اگرچه ببر فراوان است
برای آهوی دور از جفت، ولی جسور شدن گاهی…
چه بوی پیرهنی وقتی تو را دوباره نخواهم دید
چه اتفاق خوشایندیست، ببین که کور شدن گاهی
خیال کن که من آن ماهی، خیال کن که من آن ماهم
که دل زدهست به دریایت به شوق تور شدن گاهی
چهجور با تو شدم عاشق، چهجور از تو شدم سرشار
دلم به هرچه اگر خوش نیست، به این چهجور شدن گاهی
* منّت: سپاس، شکر، نیکویی را: حرف اضافه (به معنای مخصوصِ) عزّ: ارجمندی
عزّ و جلّ: دو جملة عربی است که هریک از فعل ماضی و ضمیر مستتر هو» تشکیل شده است. این فعلها را در فارسی میتوان صفت» دانست. عزَّ و جلًّ: گرامی، بزرگ و بلندمدتبه (جملة معترضه)
قربت: نزدیکی به شکر اندرش: در شکر کردن او(جهش ضمیر) مزید: افزونی، زیادی
ممد: یاری رساننده حیات: زندگی، عمر مفرّح: شادیبخش
ذات: حقیقت هر چیز، وجود، هستی قربت، نعمت: سجع متوازی حیات، ذات: سجع مطرف موجود، واجب: سجع متوازن فرومیرود، برمیآید: تضاد
طاعتش موجب قربت است: تلمیح دارد به آیة: اِنَّ اکرَمَکُم عنداللهِ اَتقاکُم. (درحقیقت، ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست) سورة حُجُرات، آیة 13
1- شخصی روباهِ بیدست و پایی را دید و از لطف و آفرینش خداوند، دچار تعجب شد و به فکر فرورفت.
2- که چگونه به زندگی خود ادامه میدهد و با این دست و پای ناتوان، چگونه خوراک خود را فراهم میکند؟
3- فقیر آشفتهحال و متعجب در این فکر بود که ناگهان شیری آمد درحالی که شغالی را شکار کرده بود.
4- شیر، شغالِ بدبخت را خورد و از باقیماندة آن، روباه نیز خورد تا سیر شد.
5- روز بعد، اتفاق دیگری افتاد و خداوندِ روزیرسان، غذای شغال را به او رساند.
در این مناجات، بیشتر به برشمردن صفات خداوند توجه شده است.
کاربرد تو» و ی» ضمیر مفرد مخاطب در ابیات، صداقت و صمیمیتی در شعر ایجاد کرده است.
۱- ملکا ذکر تو گویم که تو پاکیّ و خدایی نروم جز به همان ره که تواَم راه نمایی
* مَلِک: پادشاه، صاحب مُلک * مَلَک: فرشته * مُلک: قلمرو، سرزمین * مِلک: آنچه در تصرف کسی باشد مثل زمین، خانه و .
* ذکر: یادکردن، در اینجا ستایش * ی» در پاکی و خدایی: ی» اسنادی است. * و»: حرف ربط است
* نمایی: نشان میدهی، فعل مضارع از مصدر نمودن»: نشان دادن و آشکار ساختن * جز: قید استثنا، فقط
قالب شعر: مثنوی سرودة وحشی بافقی، شاعر قرن دهم نوع ادبی: غنایی
وزن شعر: مفاعیلن، مفاعیلن، فعولن
** به نام چاشنیبخش زبانها حلاوتسنج معنی در بیانها
* قلمرو زبانی:
حلاوت: شیرینی چاشنی: مزه، طعم چاشنیبخش و حلاوتسنج: مرکب (غیرساده)
حذفِ فعلِ آغاز میکنم»، به قرینة معنوی زبان و بیان: تناسب
چاشنیبخش: مزهدهنده، در اینجا آنچه برای اثربخشی کلام به آن اضافه شود.
حلاوتسنج: شیرینیبخش، دلپذیری و لذتبخش بودن
* قلمرو ادبی:
زبان مجازاً سخن حلاوتسنج معنی در بیانها: حسآمیزی
زبان و بیان: مراعات نظیر چاشنیبخش: مزهدهنده، کنایه از ارزشمندکننده
بین چاشنی (مزه) و حلاوت، مراعات نظیر هست.
* قلمرو فکری:
معنی بیت: به نام خدایی سخنم را آغاز میکنم که نام و یاد او، ارزشدهندة سخن است و باعث اثربخشی کلام میشود و به نام خدایی آغاز میکنم که موجب شیرینی ودلپذیری کلام میشود
درباره این سایت